سلام دوستان متن کامل نامه سرگشاده یغما گلرویی رو که بار قبل فقط یک قسمت کوچکس رو قرار دادم رو دوباره قرار میدم
لطفا همه اش رو بخونید
منبع: تنها کاربران عضو قادر به مشاهده لینکها هستند ، برای مشاهده و دانلود لینکها از اینجا ثبت نام کنید
ترانه در تنگنا
(نگاهی به مشکلاتِ ترانه سرایی در ایران)
در این چند سالی که به ترانه سرایی مشغول بوده اَم ، هر وقت در مصاحبه یی ، مصاحبه کننده می پُرسید: وضعیت موسیقی و ترانه سرایی را چه گونه می بینید؟
جواب می دادم :
ما تازه از سکوتی بیست چند ساله رهاشده ییم و هنوز نمی شود درباره ی چه گونه گی وضعیت ترانه نظر داد و
چند وقت پیش خبرنگارِ دیگری همین سوال را مطرح کردُ همان جواب را از من شنید امّا راضی نشدُ پرسید:
فکر نمی کنید هفت هشت سال برای اظهارِ نظر کردن کافی باشد؟ و من دیدم این دوره (که به چشم بر هم زدنی گذشت ) دارد رفته رفته به یک دهه نزدیک می شودُ دریغا که هنوز آن چه گمان می کردیم در موسیقی هم راه با کلام ما اتفاق می اُفتد، اتّفاق نیفتاده !
از طرفی هر روز و به طرق مختلف ترانه هایی می شنویم که شنیدنش دلمان را قرص می کند که آینده ی ترانه روشن و روشن تر خواهد شد و از طرفی آثارِ منتشر شده در قالب آلبوم ، روز به روز ما را از ارتقاء سطح این ژانرهنری نااُمیدُ نااُمیدتر می کند! بسیاری ترانه سرا را عامل این سیرِ قهقرایی می دانند!
من ـ به عنوان کسی که ترانه سرا خطابم می کنندـ تصمیم گرفتم در قالب یادداشتی کوتاه ـ که همین مقال باشدـ به بررسی خوان ها و مشکلات مختلفی که یک ترانه سرا در امروزِ سرزمین ما باآن ها دست به گریبان است بپردازم تا بل که از این کاوش و کنکاش روزنی پدیدار شود و نوری بتابد بر تاریکی حاکم بر اوضاع ترانه و موسیقی !
* * *
درآمد :
این که ترانه وُ ترانه سرایی در سرزمین ما چه قدمتی داردُ باربدُ دیگران در قرون گذشته چه آفرینشگری هایی در این باره کرده اند به آن چه من قصدِ نوشتنش را دارم دخلی ندارد! قصدِ من بازگو کردن شرایط فعلی ترانه ی نوین (منظور از فعلی اواسط دهه ی هشتادِ خورشیدی ) در ایران است !
ترانه ی نوین ایران ، در عصرِ ما دوشادوش شرایط فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و احساسی جامعه ی خودپیش رفته و گاهی حتا از آن جلو زده تا فانوسکی باشد آویخته بر کناره ی راهی که ترانه سرا آن را راه خانه ی خورشید می دانسته است ! دیگر این که کوره راه های موردِ نظرِ ترانه سرا در طول تاریخ معاصر از خانه ی خورشید سر در آورده اند یا سیاه چال شب ، بحث دیگری ست که مجالی دیگر طلب می کند و از موضوعی که قصدِ نوشتنش را دارم خارج است !
ترانه ی نوین ، ترانه ی انسانی ست که دغدغه های به روزِ خود را با جماعت جامعه یی که در آن نفس می کشد ـو بل با دنیاـ در میان می گذارد! ترانه به عنوان چیزی لازم برای زنده گی افراد جامعه باید بتواند عده ی بیشتری را متوجه خود و آنان را به ارتباط برقرار کردن با خود دعوت کند و در همین جاست که ضرورت وجودِ پیام درترانه پیش می آید! یعنی اصل نخست ترانه داشتن پیام است و فرم زبان تکنیک همه گی نقش حمالانی رابازی می کنند که باید ...رِ اندیشه ی ترانه سرا را به مخاطب برسانند! ترانه هر چه عمومی تر باشد و عده ی بیشتری را به خود جلب کند موفق تر است ، امّا این به آن منظور نیست که ترانه باید برای تمام افراد قابل درک باشد! ترانه به قصدِ اعتلای کل جامعه نوشته می شود حتا اگر بخشی از افرادِ جامعه آن را درک نکنند! ترانه سراتلاش می کند آن چنان قدرتی در اندیشه و زبان داشته باشد که بتواند پیام های انسانی اَش را در قالبی ناب به زبان مردم درآورد و با آنان ارتباط برقرار کندُ هم چنین باعث شود آن ها به امیدُ آرمان آرزوی مشترک برسند! ترانه (مانندِ شعر و هنرهای دیگر) به دلیل این که وسیله یی برای ارتباط با دیگران است یک پدیده ی سیاسی ست و به همین دلیل کسی که به چنین کاری روی می آورد باید از شعورِ سیاسی برخوردار باشد! اومی باید به مفهوم کلمه ، معاصرِ زمان خود باشد چرا که لغرش و اشتباه او ـ به وسیله ی آثارش ـ می تواند لغزش و اشتباه بخش عظیمی از جامعه ـ که مخاطبین او هستند ـ را رقم بزند!
ترانه ی نوین یکی از اساسی ترین نقش ها را در اُفت خیزهای تاریخ معاصرِ ما ایفا کرده و گاهی به صدای اکثریت خاموش جامعه بدل شده و آن چه آنان به زمزمه می گفتند را فریاد زده و هزینه ی بسیاری در این زمینه پرداخت کرده !
در دوران قبل از انقلاب دوشادوش شعر و ادبیات نوین به میدان آمده و به فرهنگ سازی پرداخته ! موسیقی هم راه با کلام ما را از لغزیدن به باتلاق ابتذال در امان نگه داشته و با وجودِ سیل دهشت ناک ترانه های مصرفی ، منیت آرمان والای خود را حفظ کرده ! آثارِ درخشان به جا مانده از آن دوره گواه این ادعا هستند! آثاری که توسط امثال پرویزوکیلی ، ناصررستگارنژاد، نوذرپرنگ ، هوشنگ شهابی ، ایرج جنتی عطایی ،شهیارقنبری ، اردلان سرفراز، فرهادشیبانی ، مسعودامینی ، منصورتهرانی ، زویازاکاریان و با زیباترین وجانانه ترین صورت به بار نشستند! البته آوردن این نام ها به آن معنا نیست که دیگران در این زمینه کاری نکرده اند و یا پیش از این دوره ترانه سرایانی نبوده اند که معاصرِ زمان خود باشند و یک دفعه با فلان ترانه ی خاص ، ترانه نوین شده وَ فلان ترانه سرای وطنی نخستین ترانه را که می توان نوین نامیدش ، سروده ! کمی قبل تر این دوره عارف قزوینی ایستاده است که بدون شک آثارش معاصرِ روزگارِ خود بود! گیرم روزگارش باجهان متمدن همان دوره هزاران سال فاصله داشت و لاجرم در ترانه های او نیز گاهی اوقات دغدغه هایی حضور دارند که امروزه بسیار متحجرانه به نظر می رسند! آثارِ عارف شهادت نامه ی جامعه ی عقب نگه داشته ی دوره ی او هستند، مانندِ آثارِ نسیم شمال بسیاری دیگر.
از آن سال ها ترانه ی نوین در فرهنگ شنیداری ما حضورِ خود را اعلام کرد! کلام گذاشته شده بر موسیقی دیگردر محدوده ی عشق های لیلی مجنونی اشک باران عاشق در نبودن معشوق خلاصه نمی شُد و نمادهای زنده گی شهری را در خود داشت ! ترانه سرا نگاهش را از محدوده ی کوچک خودُ معشوق ـ که غالباً با دیگری رفته بودـ متوجه جامعه و جهان پیرامون خود کرده بود وَ آیینه یی به دست گرفته بود رو به دردها وُ آمال رؤیاهای آدمیان پیرامونش ! دیگر از معشوق هم اگر می گفت ، اَبَربانویی را می آفرید که آغوشش سنگرُ پناه بوددر ستیز با تاریکی و ناعدالتی ها! معشوق ترانه سرای نوین دست در دست او می گذاشت تا غبار از چهره ی خورشید بگیرد و انسان کاملی شود! ترانه های عاشقانه ها دیگر در محدوده ی اندام یک زن زندانی نمی شُدند!معشوق ـ زن یا مردـ از چشم ترانه سرا انسانی برابر با خودِ او بود! ترانه از غالب مذکر بودن به در آمده وَزیباترین برابرخواهانه ترین عاشقانه ها را در بطن خود آفریده بود! مبارزه با تحکم ها وُ دیوارها در عاشقانه های آن دوره هم حضوری ملموس داشتند! ترانه دیگر برای رقصیدن نبود! کتابی بود که هربار شنیدنش ، چیزی تازه را به شنونده منتقل می کرد!
در دوران انقلاب هم ترانه سرایان دوشادوش مردم به آفرینشگری پرداختند! ترانه در آن روزگار به بیرقی بدل شده بود برای بازگفتن آن چه در کوچه های گُل گلوله می گذشت ! بدون شک ترانه در آن برهه از تاریخ یکی از اثرگذارترین شاخه های هنر بود که مستقیماًکلیت جامعه ـ به ویژه نسل جوان ـ را مخاطب قرار می داد! ترانه سرایان به صدای خشم اعتراض مردم بدل شده بودندُ حتا شعارهای خودساخته ی مردم را به هیئت ترانه در آثارِ خود داشتند! چرا که اگر شعار بتواند به شعر یا ترانه ی معترض غنای بیشتری ببخشد بدون شک باید از آن مدد گرفت ! ترانه حتا می تواند به شعار بدل شود با ذکرِ این نکته که نباید از یاد برد شعار بودن و شعاری بودن تناقضی ست که مرزی به باریکی مو دارد!
بعد از انقلاب و به دلیل فضای موجود در آن سال ها ترانه و کلیت موسیقی رفته رفته به محاق رفته و حتا حرفه یی ممنوع شناخته شد!عده یی از کارورزان ترانه ی نوین مجبور به کوچیدن از این سرزمین شدند چرا که کلیت ژانری که در آن فعالیت داشتند از بین رفته بودُغالب خواننده گان آهنگ سازان به سرزمین های دیگر رفته بودند! آنان می باید بین توقف ترانه و یا ادامه یافتن آن در غربت یکی راانتخاب می کردند و سکوت را تاب نیاوردند! در خارج از کشور ترانه ی نوین راه خود را ادامه دادُ توانست قلّه های فراوانی را در زمینه ی زیبایی شناسی تکنیک به فتح برساند! در سرزمین ما ترانه بیست اندی سال دچارِ سکوتی ناخواسته شد و در آن سال ها به دلیل نبودن موسیقی هم راه با کلام (البته از نوع پاپ ) ترانه سرای تازه یی در داخل مرزهای جغرافیایی ما ظهور نکرد! آثارِ هم راه با کلام آن دوره بیشتر در قالب موسیقی دست گاهی تولید می شُدند و در آن رشته هم خواننده گان دست به دامن شعارهای شاعران قرون گذشته شده بودند و از اشعارِ آنان در آثارِ خود استفاده می کردندُ نام بی مسمای موسیقی عرفانی را بر آن نهادند تا حرفه ی ممنوع خود را (که همان موسیقی باشد) با این تغییرِ نام ، موجّه جلوه دهند!
بعد از بیست چند سال کم کم موسیقی پاپ آزاد اعلام شد پنداری مسئولان متوجه شدند جامعه ی که موسیقی در آن ممنوع باشد نیازِخود را به صورت قاچاقی از آثارِ تولید شده در خارج کشور تأمین خواهد کرد! چند خواننده که در شروع این دوره فعالیت خود را آغاز کردند ـبه دلیل نو بودن حضورِ خواننده گان پاپ ـ به چهره بدل شدند! ترانه سرایان بسیاری شروع به فعالیت کردند و هم چنین آهنگ سازان تنظیم کننده گان بسیاری ! استودیوهای صدابرداری که به ضبط چند آلبوم موسیقی دست گاهی و موسیقی فیلم در سال دل خوش بودند،رونق گرفتند! پخّاش های موسیقی دست گاهی ، فعالیت در زمینه ی موسیقی پاپ را پُر سودتر دیدندُ به سراغ این نوع آلبوم ها آمدند!فروش میلیونی آلبوم های نخست ـ که خلأ بیست چند ساله از عوامل موثرِ آن بودـ باعث شد که هر .. در خود استعدادی در زمینه ی خواننده گی یا ترانه سرایی آهنگ سازی می دید به این کار گرایش پیدا کند! در ترانه چهره های جوان بسیاری شروع به فعالیت کردند ودر آغاز اکثریت این گروه گوشه ی چشمی به آثارِ ترانه سرایان غربت نشین داشتند! رفته رفته بسیاری از این ترانه سرایان از آن زبان لحن جدا شدند و آثارشان هویت مستقلی پیدا کرد! بسیاری با آرمان ها وُ آمال فراوان به این حرفه روی آورده بودندُ باور داشتند که می توان دغدغه وُ بغضی را در ترانه فریاد زَد اما عوامل بازدارنده یی بر سرِ راه اعتلای ترانه قرار داشتند و این عوامل دست به دست هم دادند تا ترانه ی امروزِ ماـ با وجود پتانسیل و استعدادهای درخشانی که در خود داردـ نتواند به آثارِ درخشان اجرا شده بیانجامد! با نگاهی به این عوامل سعی می کنیم به چرایی به وجود نیامدن آثارِ ماندگار دست پیدا کنیم !
یک بخش از این عوامل بازدارند به کسانی برمی گردد که در تولید پخش یک اثرِ موسیقی هم راه با کلام دخیل هستند مانندِ (خواننده ،آهنگ ساز، تولید کننده ، سیستم های نظارتی ) که بررسی جداگانه ی این عاملان شاید بتواند علت ارتقأ نیافتن سطح ترانه هایی که به اجرا درآمده اند را در این چند ساله بر ما روشن کند! بعد از بررسی این عوامل به حمایت ها یا عدم حمایت از طرف دریچه هایی که می توانند در همه گانی کردن و شناساندن ترانه ی امروز به جامعه موثر باشند (مانندِ اینترنت ، مطبوعات ، رادیو و تلویزیون ، شبکه های ماهواره یی ، ناشران ، شوراهای نظارت و ) اشاره می کنم !
* * *
بخش اول (عوامل دخیل در تولید و انتشارِ ترانه ) :
1 ـ خواننده گان :
برخلاف دوره های قبل ـ که خواننده توسط ترانه سرا و آهنگ ساز انتخاب می شدـ در دوره ی ما این خواننده است که ترانه سرا و گاهی حتا موضوع ترانه را انتخاب می کند! مغزِ متفکر (!!!) و انتخاب کننده ی نوع ترانه و موسیقی هر آلبوم خواننده یی ست که البته به خود وصدای خود خیلی علاقه دارد و فضای کلی کار را او تعیین می کند! یعنی هنرمندِ مجری (خواننده ) هنرمندِ آفرینشگر (ترانه سرا) راانتخاب می کند حالا اگر خواننده دارای هدف والایی در خواننده گی باشدُ بتواند موضوعی به ترانه سرا سفارش بدهد که به اثری ماندگارُمتعهد بی انجامد خیلی هم خوب است اما کار از آن جا خراب می شود که متوجه می شوی خواننده تنها برای معروف شدن و امضا دادن به سراغ این حرفه آمده و اصولاً چیزی از کلمه ی تعهد نمی داند! تقریباً نود درصدِ خواننده گان امروزِ موسیقی پاپ که در داخل کشور فعالندبرای دیده شدن به سراغ خواننده گی آمده اند! نه نُت سولفژ را می شناسندُ نه به تعهد داشتن خواننده معتقدند! نگاهشان هم به خواننده گان ـ و بدبختانه بدترین خواننده گان ـ آن سوی آب هاست ! تا ترانه یی در خارج از ایران گُل می کند سیل سفارشات به سمت ترانه سرایان سرازیر می شود و دریغا که همه گی چیزی شبیه به همان ترانه ی نازل همه گیر شده را طلب می کنند! ترانه هایی از قبیل تو عزیزه دلمی و دیوونه شو دیوونه وُ ترانه های از این دست ! همه به ترانه سرا سفارش ترانه یی را می دهند که به قول خودشان بتّرکونه و ترانه سرا باید نقش نارنجک ساز یا تخریب چی را بازی کند که ترانه هایش باید بترکانندُ لابد خانه ی فرهنگ و شعورِ عمومی جامعه یی را ویران کنند! خواننده گان هم به همه گیر شدن چند ماهه ی یک ترانه راضی اند و هیچ اعتباری برای ماندگار شدن یک اثر قائل نیستندچرا که با فروش صد هزار نسخه از آلبومشان ـ در یک کشورِ هشتاد میلیونی ـ به هدف خود که همانا به جیب زدن سرمایه و مصاحبه باچند نشریه ی زرد است می رسند! با به وجود آمدن قارچی شکل چنین خواننده گانی ، آن چند خواننده که با آرمان هدف واردِ این کارشده اند سرخورده می شوندُ رفته رفته یا خود را هم رنگ جماعت آوازه خوان می کنند یا از چرخه ی تولیدِ آلبوم بیرون می روند!
خواندنی ست افاضات همین خواننده گان بی هدف در مصاحبه هایشان !!! یکی هنوز نیامده مخاطبینش را به رفتن از ایران تهدیدمی کند! آن یکی می گوید که عصرِ ترانه ی معترض به سر آمده ، یکی دیگر فتوا صادر می کند که کارِ خواننده شاد کردن مردم است (احتمالاً ایشان خواننده را دلقک پنداشته اند!)، یکی دیگر فرمایش می کند که کارِ ما شاد کردن دل مخاطبین است نه دچار کردن فضای جامعه به یاس دل مُرده گی ! یعنی اگر جامعه دچارِ نابسامانی معضلات فراوان بود هم ، خواننده گان باید هم چنان به رواج بشکن قرِ کمر (که همانا اه... ایشان است ) ادامه دهند! از یاد نبریم در دوران گذشته ، کسانی که در کافه های زیرزمینی لاله زار خواننده بودندهم برای کارِ خود حرمت و هدفی قائل بودند، حتا هدف کوچکی مثل شاد کردن دل مردم ! ولی امروزه همین عبارت گول زنک شادکردن دل مردم بهانه یی شده برای خواننده گان تازه کار تا با نقاب همین عبارت مخاطبین و کل فرهنگ جامعه را به سمت قهقرای بی هویتی و بی دردی سوق بدهند! با ورق زدن تعدادی از این روزی نامه ها می شود فهمید یکی از بزرگترین دلایل اجرا نشدن ترانه های متعهد در این چند ساله وجودِ خواننده گان بدون پُشتوانه ی فرهنگی بی تعهد در گودِ موسیقی ماست !
ترانه سرا اگر به هم کاری با خواننده گان و انتخاب شدن از طرف آنان تن ندهد رفته رفته از چرخه ی آثارِ منتشر شده حذف می شود! پس سعی می کند در چهارچوب آن چه خواننده گان سفارش داده اند دست به آفرینشگری بزند و لاااقل با آوردن یک تصویرِ ناب یا یک جمله ی تامل برانگیز دل خود را خُنک کند! دردا که اغلب خواننده دستور به حذف کردن همین تصویر و همان جمله می دهد، آن هم بااین توجیه که : یه کم فهمیدنش سخته ، مردم نمی فهمن یعنی نفهم بودن خود را به کل مردم تعمیم می دهد! چون خواننده (به دلیل کم سوادی ) ترانه را نمی فهمد، پس مردم هم باید از شنیدن آن محروم بشوند! کسی هم از این حضرات خواننده نمی پُرسد که آیا شما کارِنابی اِجرا کرده یید که بعد از استقبال نشدن از آن بتوانید گناهش را به گردن مخاطبین بیندازید؟ مخاطب نگون بخت ما چیزی نشنیده که حالا او را به نفهمیدن متهم می کنید! کاش کسی حوصله ی این را داشت که از تمام خواننده گان موجود در امروزِ موسیقی ما بپرسد که هدف شما از خواننده شدن چیست ؟ بدون شک می شود یک مجموعه ی فکاهی جالب و خواندنی از جواب های این خواننده گان پدیدآورد
در چنین فضایی ترانه سرا می ماندُ بغل بغل تصویرُ پیام ناب در ترانه های اجرا نشده وُ مُشتی ترانه ی نازل اجرا شده که به کفرِ ابلیس هم نمی ارزند!
2 ـ آهنگ سازان :
عدم به وجود آمدن ملودی های ماندگار و اثرگذار، یکی دیگر از دلایل به وجود نیامدن ترانه های ماندگار در این سال هاست ! پیش از این مرسوم بود که آهنگ سازان ملودی می ساختند و ترانه سرا بر آن ملودی ترانه یی می نوشت و همین طور آهنگ سازُ ترانه سرا شانه به شانه ی هم پیش می رفتند تا اثر آفریده شود! اکثرِ آثارِ آهنگ سازان بزرگی چون واروژان ، بابک بیات ، پرویزمقصدی ،حسن شماعی زاده و ثمره ی این نوع هم کاری با ترانه سرایان نام آوری مانندِ ایرج جنتی عطایی ، شهیارقنبری ، اردلان سرفراز و بوده است ! امروزه امّا این نوع کار وَراُفتاده و دیگر کم تر موسیقی ماندگارُ درخشانی ساخته می شود که ترانه سرا بتواند از نبوغ خود استفاده و بر آن ترانه یی ماندگار بنویسد! امروزه خواننده ترانه را از ترانه سرا می گیردُ آن را به آهنگ سازی می دهدُ آن آهنگ ساز هم یک ملودی بر مبنای ترانه یی سرِ هم می کند بدون این که حتا ترانه سرای آن را یک بار هم دیده باشد! حاصل چین هم کاری های صمیمانه یی (!!!)پیشاپیش قابل پیش بینی ست ! آهنگ هایی یک شبه ساخته شده که تنها خواننده ی خودشیفته وُ بی هدف را راضی می کنندُ درحافظه ی خسته از تکرارِ مخاطبین باقی نمی مانند! البته آن چه عنوان شد به معنی نبودِ آهنگ سازان مستعدُ خوش قریحه در امروزِموسیقی نیست ! علت آن است که آهنگ سازان هم (مانندِ ترانه سرا) به رعیت خواننده بدل شده اند و خواننده که کم ترین خلاقیتی راصرف یک کارِ موسیقیایی هم راه با کلام نمی کند، برای کلیت و نوع موسیقی و کلام آن تعیین تکلیف می کند!
3 ـ تهیه کننده گان :
بعد از آزادی دوباره ی موسیقی پاپ تمام پخش کننده های آلبوم های موسیقی دست گاهی تغییرِ ماهیت دادند و به کسوت تهیه کننده درآمدند، چرا که بازار موسیقی پاپ را پُر رونق تر دیده بودند! ایشان چون دیگر تهیه کننده خطاب می شُدند کم کم به این نتیجه رسیدند که باید به خواننده گان خط نشان بدهند و آثارِ آنان را به سمت سویی ببرند که خریدارِ بیشتری دارد! تنها چیزی که این قبیل تهیه کننده گان به آن نمی اندیشند ارزش هنری آلبوم موسیقی ست ! ایشان نمی توانستند چنین سیستمی را درباره ی خواننده گان موسیقی دست گاهی ومحلی پیاده کنند چون کارورزان آن نوع از موسیقی برای نظرِ کسی که پخش کننده ی اثر است ارزشی قائل نبودند و آثارِ خود را بعد ازضبط نهایی به آنان می دادند برای پخش شدن ! حتا شرکت های تهیه کننده ی موسیقی سنتی هم در موردِ نوع و چارچوب اثر اظهار نظرنمی کردند! امّا در موردِ موسیقی مردمی به دلیل نوپا بودن نبودِ الگو و پیش زمینه ، این طور به همه القا شد که تهیه کننده چارچوب هراثری را تعیین می کند تنها به این دلیل که خرج آلبوم را می دهد! پس همین تهیه کننده گان ـ که چیزی از موسیقی نمی دانستند ـسررشته ی تولیدات موسیقی مردمی را به دست گرفتندُ نسخه های مرقوم شده از طرف ایشان چنین اباطیلی بود که باید در هر آلبوم ،چهار آهنگ شش و هشت وجود داشته باشد، دو آهنگ تکنو و دو آهنگ ملایم (!!!) البته بهتر آن است که آن دو آهنگ ملایم هم به شش هشت بدل شود تا تهیه کننده مطمئن شود سرمایه ی مصروف شده ـ با سودی کافی ـ به او برخواهد گشت ! آثاری که از این اُلگوپیروی نمی کردند تهیه کننده پیدا نمی کردند و اگر پیدا می کردند به درستی پخش نمی شُدند! یعنی در واقع تنها موسیقی مصرفی مجال پخش پیدا می کند، نه موسیقی جدی و متعهد! این تهیه کننده گان در موردِ نوع ترانه هم به خواننده فرمان می دهند و اصرار دارند که ترانه با یک بار شنیدن قابل فهم باشد و از لایه های سطحی عشق را در خود داشته باشد و مبادا که از دغدغه های اجتماعی چیزی درآن آمده باشد! آقایان تهیه کننده معتقدند که مردم حوصله ی مسائل اجتماعی را ندارند و اصلاً موسیقی جای این حرف ها نیست باید به همان قربونت برم ، قربونم بری ها بسنده کرد! آلبوم هایی که در این سال ها حرفی برای گفتن داشته اند هم از طرف تهیه کننده و مراکزِپخش بایکوت شده اند! یعنی بخش تجاری اثر، بخش هنری آن را تحت سلطه ی خود درآورده و این یعنی به وجود آمدن انبوهی ازآلبوم ها که غالباً شنیده نمی شوند و حتا در صورت همه گانی شُدن عمری کوتاه تر از یک فصل خواهند داشت !
تهیه کننده گان یکی از اصلی ترین عاملان وضعیت نابه سامان موسیقی مردمی هستند و به علت کم دانشی و کم سوادی در این رشته ،هم بخش هنری آن را ضایع کردند و هم بلایی بر سرِ مخاطبین آوردند که امروزِ روز اکثرِ آلبوم های تولید شده در قفسه های نوارفروشی ها خاک می خورند!
ترانه سرا هم در این آشفته بازار، به فرمان خواننده تمام استعدادش را صرف این می کند که عبارات تازه وـ غالباًـ چَرَندی را درترانه هایش بی آورد که به تکیه کلام بدل شوندُ سالی یا ماهی یا لااقل هفته یی بر سرِ زبان ها بی اُفتندُ باعث بشوند آلبوم فروشی بکند!
اگر از دور به این زنجیره نگاه کنیم ، واقعاً به یک سیرک شباهت داردُ قیفی وارونه ! مانندِ این که مثلاً ناشرِ یک کتاب به نویسنده سفارش بدهد در موردِ فلان موضوع با فلان لحن فلان دایره ی واژگانی کتابی بنویسد! دردا که غالب تهیه کننده گان چیزی از موسیقی مردمی نمی داند و حتا نمی شود لقب یک شنونده ی خوب موسیقی پاپ را به آن ها الحاق داد! مُشتی سودجوی بی سواد که تهیه کننده بودن را ازجا به جا کردن پخش کردن کارتن های موسیقی سنتی پُر رونق تر یافته اند، چارچوب یک آلبوم ـ که قرار است اثری هنری باشد ـ رابرای خواننده مشخص می کنندُ او همین جفنگیات را به آهنگ سازُ ترانه سرا دیکته می کند و حاصل آثارِ تهوع آوری ست که به صورت یک دوجین در هر هفته تولید می شوند!
4 ـ شوراهای نظارتی :
در روزگارِ ما دو شورای نظارت بر ترانه فعالند:
شورای مرکزِ موسیقی که بر ترانه هایی که قرار است در قالب آلبوم منتشر شوند نظارت می کند و شورای بخش موسیقی صدا و سیما که بر ترانه هایی که قرار است از این رسانه پخش شوند، ناظر است ! هر دوی این شوراها دید یکسانی نسبت به ترانه دارند البته درشورای صدا و سیما سخت گیری ها و ممیزی های بیشتری اعمال می شود! هیچ کدام از این دو شورا برای مجوز دادن به ترانه ها دارای قانون و چهارچوب مشخصی نیستند! هر کلمه و یا عبارت ممکن است مجاز یا غیرِمجاز اعلام شود و خطوط قرمز برای ترانه سرایان مشخص نیست ! در هر دوی این شوراها با ترانه های اجتماعی و معترض برخوردِ قهرانه می شود! یعنی اگر ترانه یی از دردهای جامعه سخن بگوید، به احتمال قریب به یقین مجوزِ انتشار در آلبوم را دریافت نخواهد کرد! چرا که این شورا معتقد است که چنین ترانه هایی ممکن است در جامعه فضای یاس و دل مردگی ایجاد کند! حالا این سوال پیش می آید که وقتی در جامعه یی فقر و فاصله ی طبقاتی وجود دارد و بر دیوارِ هر خیابانش شماره ی تلفن کسانی که قصدِ فروش کلیه ی خود را دارند به چشم می خورد، اگر ترانه سرا از روزگارِخوش حال احوال خوش تر بنویسد، مخاطب او را یک شارلاتان نخواهد پنداشت ؟ آیا بازگفتن این فجایع در قالب های هنری (مثل نقاشی ، عکاسی ، شعر، سینما و ) زودتر به درمان می انجامد یا چشم بستن بر آن ها؟ از دیدِ اعضای شورای تصویب ، ترانه (لابد به این دلیل که یک هنرِ نازل است ) نباید خود را واردِ این امور کند و به قول ایشان سیاسی شود! جالب این که اگر مثلاً در ترانه اَت ازسفره ی خالی یک خانواده که مثلاً در چپرهای گردنه ی تنباکو ساکنند سخن بگویی ، یک ترانه ی سیاسی گفته یی ! آقایان اعضای شورابه این که ترانه باید آیینه ی زنده گی اجتماعی ترانه سرا باشد معتقد نیستند و معتقدند که باید بخشی از آن آینه را با ترمه ی سیاه پوشاند و با تکیه بر همین دیدگاه برای ترانه هایی که از دردِ جامعه سخن می گویند مجوز صادر نمی کنند! ترانه های معترض هم به همین بایکوت دچار می شوند! آثارِ انگشت شمارِ معترضی هم که مجوز دریافت می کنند باید عباراتی مثل به مردم ستم دیده ی فلسطین را بر پیشانی خود داشته باشند و از ترانه سرا هم تعهد گرفته می شود که حتماً این جمله ی را در اینسرت آلبوم بیاورد! یعنی اگر اعتراضی به نابرابری های اجتماعی جامعه ی خودت داری باید آن را در قالب ترانه یی درباره ی فلسطین یا بوسنی منتشر کنی ! همین مورد در ترانه های عاشقانه هم پیش می آیدُ ترانه سرا مجبور است برای مجوز گرفتن ترانه در بالای برگه آن را به یکی از قدیسین پیشکش کند! یعنی ترانه یی را که برای هم سر، یا یک دوست هم باور گفته یی مجبوری تقدیم قدیسین کنی تا بل که با این ترفند مجوزِانتشار یا پخش از صدا و سیما دریافت کند! البته با یک بار شنیدن این ترانه موضوع لو می رود و مشخص می شود که هدف و مخاطب ترانه سرا که بوده ! در علت به وجود آمدن این شوراها گفته می شود که در مرحله ی اول می خواهند از پخش ترانه های نازلی که از لحاظ اصول ادبیات و شعر (مثل وزن و قافیه و ) دارای اشکال هستند در جامعه جلوگیری کنند و در مرحله ی دوم از رواج آن چه ابتذال می نامندش پیشگیری به عمل آید ولی بسیاری آثارِ لب ریزِ غلط از هر دوی این شوراها مجوزِ پخش و انتشار دریافت کرده ! برای نمونه ترانه ی نون دلقک که با صدای محمد اصفهانی اجرا شد را مثال می زنم که معجونی از اشتباهات وزن و قافیه و معنا بود، اما از طرف هردوی این شوراها مجوز دریافت کرد! این نشان می دهد که اصل اوّلی که از آن با عنوان دلیل اصلی وجود شوراها یاد می کنند فقط یک بهانه است و این شوراها تنها و تنها به قصدِ جلوگیری از انتشارِ ترانه هایی که حرفی برای گفتن دارند تشکیل شده اند! جالب این جاست که در هر دوی این شوراها تعدادِ کسانی که در ترانه تجربه داشته اند به دو نفر هم نمی رسد! یعنی کسانی بر این رشته نظارت می کنند که خود هیچ تجربه یی در آن زمینه نداشته اند! بسیاری از واژه ها از نظرِ افرادِ تشکیل دهنده ی شورا نباید مجوزِ ورود به ترانه را پیدا کنند! کلماتی مثل بوسه ، گیسو، دخترک ، بانو، خلق ، خشم ، مُشت و تو برای آن که بتوانی مثلاً در ترانه اَت بگویی : دستت را به من بده ! بانو! باید ابتدا در قالب همان ترانه بانو را به عقدِ خود درآوری یا قسم بخوری که مرادت از بانو عیال مربوطه است تا بل که ترانه اَت مجوزدریافت کند! به فرض که ترانه سرا بخواهد دست مثلاً هم سرِ خود را در ترانه بگیرد، باید عقدنامه ی خود را هم ضمیمه ی متن ترانه کندو لابد از او تعهد می گیرند که متن عقدنامه را در اینسرت آلبوم بیاورد!!!
خودِ اعضا با داعیه ی اصلاح در متن ترانه ها دست می برند و یک واژه یا یک سطر و گاهی چند سطر را به سلیقه ی خود تغییر می دهندبدون این که با ترانه سرا در این باره دست کم مشورتی بکنند! به خود حق می دهند در آن چه ترانه سرا از وجودِ خود تراشیده و بر کاغذآورده دست ببرند با این توجیح که قصدِ اصلاح و راه انداختن کارِ ترانه سرا را دارند تا بیش از این در راه روهای مراکزِ موردِ نظر سرگردان نباشند!
اهالی شوراها با هر نوع آوری در وزن و لحن و زبان و ساختارِ ترانه مخالفند! اگر از رو خواندن وزن بعضی از ترانه ها برایشان مشکل باشددر چشم بر هم زدنی آن را رد می کنند! با ساختارهای تازه در ترانه کنار نمی آیند! آوردن کلمات زبان محاوره (که گنجینه یی برای ترانه سرایان است ) را هم در ترانه جایز نمی دانند و معتقدند که ترانه سرایان باید تااطلاع ثانوی به سراغ زبان خیابان یا زبان کوچه نروند و از اصطلاحات آن نوع زبان در ترانه هاشان استفاده نکنند! همین موضوع لحن و زبان ترانه های بیرون آمده را لحظه به لحظه ازلحن مرسوم در جامعه که به سرعت در حال تغییر است دور می کند و بین ترانه سرا و مخاطبانش فاصله می اندازد!
ترانه سرایی که می خواهد برای جوانان زیرِ بیست سال جامعه ترانه بنویسد مجبور است به رسم آقا معلم های عصا قورت داده حرف بزند و همین باعث می شود آن دسته از مخاطبین با او ارتباط برقرار نکنند! شوراها از اصلی ترین دلایل وضعیت فعلی ترانه در سرزمین ما هستند! آن ها باعث سرخورده گی ترانه سرایان متعهد شده اند و با آثاری که مجوزشان را صادر کرده اند کلیت ترانه را زیرِ سوال برده اند!
بخش دوّم (مراکزی که ترانه در آن ها مجال معرفی می یابد) :
1 ـ اینترنت :
اینترنت دریچه ی آزادی ست که ترانه سرا می تواند از طریق آن آثارِ خود را بدون واسطه با علاقه مندان ترانه در میان بگذارد! وبلاگ های بسیاری در این زمینه فعالند و ترانه سرایانی که یارایی و هزینه ی چاپ ترانه های خود را ندارند از فضای وبلاگ ها برای همه گانی کردن آثارِ خود استفاده می کنند! چندین وبلاگ و سایت پُربار در این زمینه وجود دارد که خبر از وجودِ ترانه سرایان جوان و با استعدادی می دهند! به طورِ کلّی می توان گفت که اینترنت یکی از بازترین دریچه ها رو به ترانه ی جوان سرزمین ما بوده است ! ترانه یی که در کنارِموسیقی درست و خوانش صحیح توانایی بدل شُدن به آثاری درخشان را دارند! متاسفانه در فضای اینترنت هر .. می تواند شناسه یی با هر نامی که خواست برای خود پدید بی آورد و به دلیل این که ما جامعه ی هتّاکی داریم ، مخالفان ترانه می توانند از این ضعف استفاده کرده و با فحاشی و گذاشتن پیغام های دروغین در این سایت ها و وبلاگ ها حرمت ترانه وُ ترانه سرا را بشکنند و او را وادار به تعطیلی وبلاگش کنند! ترانه سرا مجبور می شود کل وبلاگ یا بخش نظرات را تعطیل کند و به نوعی راه تبادل نظر با دیگران را ببندد و این عدم گرفتن انرژی از مخاطب برای هر آفرینشگری سرخورده گی به دنبال دارد! ترانه سرایان بسیاری به این بخش رو آوردند، اما به دلیل همین نابسامانی ها از آن کناره گرفته اند!
به بهتر شدن اوضاع در این زمینه امیدی نیست چندان که ما هنوز راه استفاده ی درست بسیاری از وسائل ارتباطی مانندِ تلفن هم راه راهم بلد نشده ییم ! اَشکال و لطیفه هایی که به جای پیغام یا خبر به وسیله ی تلفن همراه برای دارنده گان این تلفن ها فرستاده می شودگواه این حرف است !
اینترنت همچنین می تواند محل مناسب و آزادی برای نقدِ ترانه باشد، چندان که بسیاری در این زمینه کوشیده اند! ولی این نقدها گاهی به جای بررسی تکنیک و دایره ی واژگانی و حس یک ترانه سرا به فضای نقدِ شخصیت آن شخص بدل می شود! عده یی از یک ترانه سرا تابو می سازند و عده یی تمام نیروی خود را صرف جریحه دار کردن چهره ی آن تابو می کنند! فضای مُرادُ مرید بازی هم که همیشه دامن گیر ادبیات و کل هنر ما بوده به این ماجراها دامن می زند و در اغلب موارد نمی گذارد به نقدِ درست ترانه (به عنوان شاخه یی از آفرینشگری هنری ) دست پیدا کنیم ! دوباره همان لیچارگویی ها و هتاکی ها پیش می آیدُ در این مورد دیگر نمی شود از بخش نظرات دیگران چشم پوشی کرد چون نقد در تحلیل از طرف دیگران است که ابعادِ تازه تری پیدا می کند و بدون دانستن نظرِ مخاطب این همه به پراندن تیری در تاریکی می ماند!
سایت های بسیاری هم با داعیه ی نقدِ ترانه و وضعیت آن به سراغ کسانی می روند که هیچ آگاهی یی نسبت به ترانه ندارند و به شدت هم با آن مخالفند! نظرات صادر شده ی از طرف همین اشخاص به مثابه احکام مُنزل در آن سایت ها جای می گیرد و به همه این گونه باورانده می شود که ترانه در سطح نازل تری از شعر قرار دارد و ترانه سرا کسی ست که در اِزای پول چیزکی را بر کاغذ سرِ هَم می کندُ برای نمونه مثال می زنم از مطلبی که چند وقت پیش بر روی سایت خبرگزاری مهر ظاهر شد، با عنوان بررسی ترانه و ترانه سرایی در ایران از نگاه سه شاعر معاصر خبرگزاری یاد شده در ابتدای مطلب خود آورده بود که : ترانه و ترانه سرایی در ایران ـ به ویژه درسال های اخیر ـ به موضوعی مهم و قابل طرح در مجامع ادبی و فرهنگی تبدیل شده است روند فعلی ترانه سرایی ، ظهور آثاری سفارشی و کم مایه با نام «ترانه » و عدم امکان تصویب آثار همه ی شاعران و ترانه سرایان در مجموعه ها و مراکزِ مسئول و موثر دراین زمینه و موضوعی است که «مهر» امروز و روزهای دیگر از زبان کارشناسان به آن خواهد پرداخت که بخشی از آن در پی می آید
بحث جالبی به نظر می آمد و خودِ من هم با هر دو معضل (ظهورِ ترانه های کم مایه و عدم امکان تصویب آثارِ تمام ترانه سرایان ) موافق بودم ، پس وقت خود را صرف خواندن آن کردم ! کارشناسانی که خبرگزاری یاد شده به سراغشان رفته بود عبارت بودند از منوچهر آتشی ، احمدعزیزی و سعید بیابانکی از ترانه سرا نبودن دو نفر اوّل مطمئن بودم و می دانستم تجربه یی در زمینه ی ترانه سرایی نداشته اند! یکی در قالب غزل و مثنوی و قصایدی که قابلیت تبدیل شدن به صله را دارند متخصص است و دیگری در زمینه ی ـ اندکی ـ شعر آزاد و ـ کمی بیش از اندکی ـ غزل مشغول فعالیت بوده نفرِ سوم را هم به عنوان منتقدِ غزل می شناختم البته پس از کنکاش های بسیار یک ترانه از منوچهرآتشی را در ماه نامه ی کارنامه (شماره 30ـ شهریور 81) پیدا کردم و برای آن که شما هم از تبحرِ ایشان در ژانرِ ترانه باخبر شوید، ترانه را با توضیحاتی چند در ابتدای این نوشته می آورم :
آقای آتشی از خبر درگذشت زنده یاد فرهاد مهراد متأثر شده بودند، به علت تالمات وارده دست به سرودن ترانه یی در رثای ایشان زدند از همان دست شعرهایی که به سفارش اقوام به دیارِ باقی شتافته گان بر سنگ های گور کنده می شود و اغلب همان سنگ تراش در حال حکاکی کردن سنگ قبر، آن ها را از خود سرِ هَم می کند و هدفش چزاندن بیش از پیش خانواده ی داغ دار و در پی آن طلب کردن انعامی بیشتر از آن هاست ! ترانه را با هم می خوانیم تا به حق کارشناسی آقای آتشی بیشتر وقوف پیدا کنیم :
فرهاد مُرد و جمعه بر او خون گریست
رفت آن کسی که بود سزاوارِ زیست
گنجشکک اوفتاد توی حوض آخرش
شد خیس خیس بال پرش
دقت کنید به انتخاب استادانه ی عبارت های مأنوس و هم لحن خون گریست و گنجشکک اوفتاد با آخرش و شد خیس خیس بال پرش !!! پنداری سطری را یک شاعرِ قرون گذشته سروده و سطرِ بعدی را یک کودک تازه به دبستان رفته ! گویا سراینده نمی دانسته که پیش گیری از زبان پریشی یکی از اصول اولیه ی نوشتن ترانه است و نمی توان در ترانه یی هم از کلمات فخیم و هم از کلمات مخصوص زبان محاوره استفاده کرد امّا ادامه ی این شاه کار:
مُرد آن که جمعه ی وطن با صداش
می زد درون حنجره ی ما خراش
بعد از برهنه کردن دو سطرِ اول این بخش از رَدای وزن و قافیه به چنین جمله یی می رسیم : اون کسی که جمعه ی وطن با صداش حنجره ی ما رُ پاره می کرد، مُرد!؟ احتمالاً شنونده ی مرثیه بعد از شنیدن این بخش باید بی اراده دست به گلوی خود ببرد و با دریافتن این که دیگر کسی نیست تا جمعه ی وطن با استفاده از صدایش گلوی او را پاره کند، نفس راحتی بکشد! حالا این که چه گونه آقا یا خانم جمعه ی وطن می توانسته با صدای زنده یاد فرهاد حنجره ی ما (که لابد همان شنونده گان ترانه های او بوده ایم ) را پاره کند، تنها آقای آتشی می دانند!
رفت آن که هر تلنگرِ انگشت او
می گشت بر گلوی ستم مُشت او
رفت آن که این ترانه ها را خواند
رفت آن که این ترانه ها را ماند
مشتاق شعرهای شاملو بود
زیباترین ترانه اَش از او بود
رفتند هر دو غریب خمش
زین میهمان سرای مهمان کش
مُرد آن که این روایت ها را گفت
ـ دردا که روایت ما نشنفت ـ
با خواندن دو سطرِ نخست این بخش فرهاد به هیئت گالیور متصوّر می شود که در سرزمین کوتوله ها می توانست با انگشتش آدم ها را جابه جا کند و با فوت کردن ، طوفان به راه بی اندازد بعد می رسیم به سطرِ پُرمعنای (!!!) رفت آن که این ترانه ها را ماند که در آن ترانه سرابه هذیان دچار شده ! هر .. بتواند معنای این جمله ی ناقص را پیدا کند بدون شک آقای آتشی به عنوان جایزه ترانه یی درباره ی مرگ او خواهد سرود!!! احتمالاً منظور این بوده که : رفت آن کسی که این ترانه ها را ماندگار کرد، یا در این ترانه ها ماندگار شد یا چیزی دراین حدود که به علت ضرورت وزن و قافیه و این کاره نبودن جناب اُستاد به بار ننشسته از قدیم گفته اند: چون قافیه تنگ آید / استاد به جفنگ آید!
توجه خواننده گان را جلب می کنم به قافیه کردن شاملو و او با یک دیگر و خلاقیتی که انتخاب این قافیه ها در پس پُشت خود داشته است ! بعد هم می رسیم به عبارت بی بدیل و نوساخته ی میهمان سرای مهمان کش که اشاره یی به جهان است و در هزارُ یک شعرِ دیگر از جمله در یک شعرِ نیما هم آمده ! در آخرِ این بخش آقای آتشی فرموده اند که دردا فرهاد نماند تا روایت زیبای ایشان را در سوگ خود بشنود یا به عبارتی بشنفد! واقعاً این مرثیه ارزش آن را دارد که آدم برای شنیدنش روزها و بل سال ها مرگ خود را عقب بی اندازد!حیف که زنده یاد فرهاد نتوانست آن را بشنود و کمی و بَل بیش تر از کمی بخندد!
می خواند و بغض ها می شُد باز
خون می چکید از گلوی آواز
والا پیامدار محمد را
خواند و رماند ساحره ی بد را
تا زنده بود تلخ بیازردیمش
چون مُرد به آسمان بُردیمش
ساز و صداش را ما بشکستیم
ما را چه چاره است ؟ مُرده پرستیم
هر .. که ترانه های عاصی و انسانی فرهاد را نشنیده باشد بدون شک با خواندن این چند سطر گمان می کند که او در خواندن نوحه وهمانا باز کردن شیر فلکه ی بغض ها تبحر داشته نه خواندن ترانه های معترض و اجتماعی ! بعد هم به پند و اندرزهایی در باب جهان گذران و مرده پرستی ایرانی جماعت می رسیم که هزاربار پیش از این (با ساختاری درست و اثرگذار) گفته شده و به دردِ آگهی تسلیت روزنامه ها می خورد تا ترانه ی اندوه یاد ایشان شاه کار خود را با این دو سطر ادامه می دهند:
یکی از مُرده ها همان فرهاد است
که با دو چشمش صدا سر داده است :
البته در زیرنویس ترانه توضیح داده نشده که چه گونه می شود با دو چشم ـ نه با دهان یا جاهای دیگرـ صدا سر داد! دو سطرِ آخر هم که بدون شک از سطرهای به یادماندنی تاریخ ترانه است و در آن متوفا از مرگ خود به خواننده خبر می دهد:
هم وطن ! مُردم ! تنم ویرانه !
امّا چشمم باز رو به ایرانه !
با خواندن این ترانه می شود فهمید که آقای آتشی چیزی از ترانه نمی دانند و در این زمینه به شدت می لنگند! اما بخوانید نظرات همین آقا را پیرامون ترانه و ترانه سرایی در گفت و گو با همان خبرگزاری یاد شده :
نه در گذشته و نه اکنون ، مایل به هیچ نوع فعالیتی در باب ترانه سرایی و ارایه ی شعر برای این امر نبوده و نیستم ، خودم را هم دراصول و مسایل تئوریک و فنی آن وارد نکرده ام ، اما در مورد شعرهایی که این روزها به عنوان ترانه سر بر می آورند حرف های بسیاری دارم !
خیلی جالب است که ایشان بعد از اعتراف به این کاره نبودن و تمایل نداشتن به این کاره شدن و فعالیت در این باب (که همه علتش را بعد از خواندن مرثیه ی بالا خوب می دانیم !) عنوان می کنند که حرف های بسیاری در این مورد دارند! انگار که من بردارم مطلبی بنویسم در باب مثلاً وضعیت و کیفیت سوهان قُم ، بدون این که حتا بدانم از چه موادی برای پُختن آن نوع سوهان استفاده می شود!
بخوانیم :
تم هر اثری ، حال ترانه باشد یا شعر، نسبت به وضعیت اجتماعی روزگار خود به دگردیسی های خاص می پردازد، یعنی چهره عوض می کند مضامین تازه یی در خود کشف می کند و اصولاً به زیبایی شناسی تازه یی می رسد در گذشته ترانه خوانانی (احتمالاً منظورآوازه خوان ها هستند!) ظاهر می شدند و تلاش در شاد کردن جو جامعه داشتند که بعد از انقلاب اسلامی ، این تِم به خودی خود کهنه شد و رنگ باخت یعنی مصرف خودش را از دست داد، زیرا گرایش مردم بیشتر به سوی مسایل اعتقادی و مذهبی بود و عشق ائمه ی اطهار بیش از گذشته نمود پیدا کرد به همین دلیل شعرها و ترانه های زیبایی با مضامین رایج در بعد از انقلاب تولیدشد که برخی از آن ها واقعاً برای مخاطب لذت بخش است
ایشان معتقدند که بعد از انقلاب ، تم شاد کردن دل مردم به خودی خود (!!!) کهنه شده و رنگ باخته ! یعنی در روزگارِ ما خواندن ترانه های شاد یک کارِ دِمُده و تاریخ گذشته است چون مردم به سمت مسائل اعتقادی گرایش پیدا کرده اند! پس به اعتقادِ آقای آتشی نمی توان هم معتقد بود و هم مثلاً آوازهای آغاسی را گوش داد که خدا بیآمرزد پدرِ ملاعمر را! ایشان از آن ترانه های زیبایی که بامضامین رایج شنیده اند نمونه یی مثال نمی زنند تا معیوبیت حافظه مان را به ما خاطرنشان کنند! شاید ایراد از حافظه ی ماست که ترانه های لذت بخشی از این دست را به خاطر نمی آوریم ! ادامه ی افاضات را بخوانیم :
علی رغم این پیش رفت (کدام پیش رفت ؟) نمی دانم چرا در چند سال اخیر شاهد افت و فروماندگی در این زمینه هستیم من بسیاری از این شعرها و ترانه ها و شبه ترانه ها را می شنوم اما ارتباطی با آن ها برقرار نمی کنم واقعاً چرا مسئولان ، تلاش نمی کنندتا اشعار و آثارِ خوب را انتخاب کنند و ترانه های قوی بسازند!
پس این که آقای آتشی با ترانه های حاضر ارتباط برقرار نمی کنند دلیل فروماندگی کلیت ترانه در این سال هاست ! پس ایشان دارند(دیکتاتورمآبانه ) از طرف کل جامعه حرف می زنند! تازه از مسئولان هم انتظار دارند که ترانه های بهتر را انتخاب کنند و ترانه های قوی بسازند! ایشان به یقین سوراخ دعا را گم کرده اند! اگر مسئولان توانایی سرودن (یا آن گونه آقای آتشی فرموده اند ساختن ) ترانه های قوی را داشتند که مسئولیت نظارت بر ترانه های دیگر را به عهده نمی گرفتندُ خودشان شروع به فعالیت در این رشته می کردند! همین عبارت بسازند نقاب از نگاه آقای آتشی نسبت به ترانه و ترانه سرایی برمی دارد! پس ایشان ترانه را یک سازه می دانند نه یک اثرِهنری آفریده شده ! یعنی ترانه از مزقل ایشان توفیری با یک آفتابه ، که یک سازه است ندارد! یعنی فقط نوشتن شعر آزاد، سرایش وآفرینش گری ست و ترانه نوشتن ، ساخت ساز و سرِ هم کردن چند واژه است ! ایشان ادامه می دهند:
تداوم این وضعیت خیلی بد است من می ترسم ترانه بازاری به وجود بیاید فقط برای پول در آوردن و پول گرفتن ! از ترانه ها وشعرهای ضعیف هم که بگذریم ، نباید اجازه داد که تم ترانه ها سبک شود و شان مضمون شعر را از بین ببرد
واقعاً چه قدر بد است که ترانه (یا هر هنرِ دیگری ) وسیله یی برای پول درآوردن و پول گرفتن بشود (که البته از فرق درآوردن و گرفتن هنوز بی خبریم !) و چه قدر بد است که شاعری به خاطرِ شعرهای مقبول افتاده و سمت های پنهان آشکارَش پانزده سکه ی فلان موسسه دولتی (که به نوعی صله ی مُدرن است ) را بپذیرد و خود را هم چنان و هنوز شاعر بداند و صاحب نظر در تمام شاخه های هنری !ایشان به نوعی سرکوب هم در ترانه اعتقاد دارند و در فرمایش های خود از عبارت نباید اجازه داد استفاده می کنند! یعنی بدک نیست که به ضرب چوب و چماق هم که شده نفس هَر که ترانه های (به زعم ایشان ) ضعیف می سراید بریده شود! چه طور است هر .. ترانه ی ضعیف سرود به تحمل حبس و جریمه محکوم کنند؟ در شگفتم منوچهرخان آتشی که چنین نگاهی به ترانه دارند چرا تا به حال درشوراهای نظارت بر ترانه استخدام نشده اند؟ البته می دانم که سمت های دیگر مجال چنین کاری را نمی دهد و در زمینه های دیگری مشغول خدمت گذاری هستند، ولی به نظر می آید تبحرشان در بُریدن نفس ترانه سرایان بیشتر باشد!
خودِ من وقتی که آن پنج کتاب نقدِ شعر درباره ی پنج شاعر (شاملوـ فروغ ـ سهراب ـ اخوان ـ نیما) یک باره و به روش سزارینی ازآقای آتشی منتشر شد، نگران سلامت (البته نه سلامت تن ) ایشان شدم ! سزارینی که به سقط جنین ختم شده بود! آن نقدهای بدون منطق و بدون دانش که جار می زنند نویسنده شان برخلاف آن چه می نمایاند هیچ نوع آگاهی یی از ادبیات و حتا دستورِ زبان فارسی ندارد، انتظار شنیدن هر یاوه یی از جانب ایشان را در انسان تقویت می کرد! البته این حس دامن گیر بسیاری از شاعران و نویسنده گان مادر سال های کهولت (یا مرگ هنری ) می شود که ناگهان خود را در هیئت صاحب خانه ی خانه خرابه ی ادبیات ببینند و فتواهای هذیان واری از این دست صادر بفرمایند! آقای آتشی بعد از نقدِ شعر، به سر وقت ترانه رفته اند و بعید نیست فردا ایشان مانیفستی تازه در پیرامون نقاشی پُست مُردن گینه ی بیسائو بنویسند، یا تظاهراتی به راه بی اندازند در اعتراض به نرخ بالای کافه های خیابان های مادرید!
جناب آتشی ! به همان خاطره نویسی کوپه ی قطارُ چشمک زدن آن دخترِ فرنگی اُشنو کشیدن مُریدپروری خود بسنده کنید! ترانه را هم به کسانی بسپارید که با وجودِ شرایط موجود در این زمینه آفرینشگری می کنند! نه سکه جایزه می گیرندُ نه از تنگ ناها می نالند چرا که می دانند راهی که برگزیده اند از دل دشت پوشیده به خنجر می گذرد! نه حمایت جامعه ی ادبی (که محتاج این حمایت هم نیستند) را باخود دارند و نه قدرشناسی کل جامعه را! ترانه نوشتن خودخواهی بردار نیست ! آن .. که تصمیم به نوشتن ترانه می گیرد پیشاپیش می داند که در پس پُشت خواننده ها پنهان خواهد ماند و همه آن چه او از اندیشه به ترانه رسانده را حرف خواننده خواهند پنداشت ! بدون شک این فضا با احوالات شما هم خوانی ندارد! شما به قصدِ دیده شدن هر کاری می کنید! در روزِ خاک سپاری شاملوی بزرگ خود را باویلچر به امام زاده طاهر می رسانید تا مرثیه (باز هم مرثیه ؟!) خود را قرائت کنید و دیده شوید! درست چند سال بعد از آن دست به نوشتن کتاب به اصطلاح نقدی می زنید و در آن شاملو را بی سواد و فاقدِ اندیشه ی سیاسی و بودن متهم می کنید تا دیده شوید! شاعران بزرگ دیگر را به نقدی غرض یا بهتر بگویم مرض ورزانه می کشید تا دیده شوید! حالا هم به قصدِ دیده شدن ، سر وقت ترانه وترانه سرایی آمده یید! ولی شبستان جای هر صدای نامربوطی نیست ! هیچ .. نمی تواند قیم مآبانه فتوا به بریدن نفس ترانه صادر کند!پس هذیان های خود را برای خود نگه دارید و به همان کارگاه رنگ آمیزی جوانان و آموزش شعر در پنج جلسه یتان بچسبید و ترانه وترانه سرایی را به حال خود بگذارید! می شود دیده شد و در خاطره ها ماند هم به کسوت آیوانهو و هم به کسوت دون کیشوت ! شما در آینه نگاهی کنید و ببینید به کدام شبیه تر شده یید!
( توضیح : این یادداشت در تابستان هشتاد و چهار نوشته شد و در آن تاریخ هنوز منوچهرآتشی فوت نکرده بود! در سطرهای که خواندید به نظرات او در باب ترانه وترانه سرایی پرداخته اَم با لحنی که هنوز معتقدم سزاوارِ آن بود و خود قالباً با همان لحن به بیان مواضعش می پرداخت ! دوستانی پیشنهاد کردند به علت فوت اوکمی از تندی این بخش کم کنم ! با خود کلنجار رفتم و دست آخر حریف عباراتی شدم که از کودکی در گوش ما حقنه کرده اند! عباراتی مانندِ آدم پُشت سرِ مُرده حرف نمی زنه و پیش بزرگترا فضولی موقوف و مزخرفات دیگر! اِی کاش این اتفاق نیفتاد بود تا می دانستم که واکنش او در مقابل این آینه یی که به سمتش گرفته شده چیست اما این همه دلیل نمی شود که از گفتن آن چه می اندیشم به دلیل شرم از کسی که دستش از دنیا کوتاه است و حرف نزدن پُشت سرِ میت و اباطیلی از این دست خودداری کنم ! خلاصه این که هنوز به آن چه در آن تاریخ نوشته اَم معتقدم و فوت یکی از کسانی که در این مقدمه مخاطب قرار گرفته تنها افسوس نشنیدن پاسخ او را در من تقویت می کند ! )
* * *
کارشناس بعدی احمد عزیزی ست که نیازی به معرفی ندارد! همه شعرخوانی هم راه با حرکات موزون او را بارها وُ بارها در تلویزیون دیده ییم ! پس با هم حرف های او را در این باره می خوانیم :
هیچ موقع علاقه یی به کار تصنیف سازی و حضور در مجموعه ها و شوراهای شعر و موسیقی و را نداشته و ندارم ، علی رغم این که دوستانی مانند «حسام الدین سراج »، «علی رضا افتخاری » ، «محمداصفهانی » و بارها از من خواسته اند شعر بدهم تا برای تصنیف و ترانه و تصویب شود در پاسخ به همه ی این دوستان ، من هم به کرات گفته ام که پشت جلدِ هیچ یک از کتاب های شعر وترانه ام ، نقل شعر را بدون اجازه ی شاعر و مولف ممنوع اعلام نکرده ام اگر شعری را برای این منظور برگزیده اید کار خودتان راانجام بدهید
خوش بختانه تمام کسانی که در موردِ ترانه اظهار نظر کرده اند در ابتدای حرف های خود به زمین زمان قسم خورده اند که هیچ علاقه یی به کارِ ترانه سرایی و حضور در شوراهای مربوط به آن را ندارند! آثارِ متعددِ آقای عزیزی که توسط آن سه خواننده (که نام جمیلشان رابرده اند) اِجرا شده هم صحت حرف ایشان را تایید می کند! لابد اشعارِ مجّانی ایشان ایرادِ فنّی داشته اند که آن خواننده گان موفق به اجرای آن ها نشده اند! باید پرسید اگر حضرتشان تا این حد مناعت طبع دارند چرا برای هر دفعه حضور در تلویزیون و قرائت (هم راه باحرکات موزون ) شعرهایشان چندین سکه می گیرند؟ حالا به ما مربوط نیست که سکه های گرفته شده صرف چه می شود، امّا کسی ازاین حرف ها می زند که وضعیتش نقل هر محفلی نباشد! واضح است که تمام این گله گذاری ها برای دست یافتن به یک کرسی دربخش های نظارتی ترانه گفته شده اند و بَس ! می فرمایند:
من اصلاً با سیستم ترانه سرایی جدید و تصویب بی حساب و کتاب آن در شوراهای مربوطه مخالف هستم از وضعیت ترانه های امروز و آثاری که به عنوان «ترانه » در رسانه های ما پخش می شود، به طور کلی دلخور و متاسفم گاه هیچ نوع ارتباط هنری وهماهنگی میان شعر و آهنگ نیست
لابد باید به دلیل دل خوری ایشان تمام پرچم ها به مدت چهل روز نیمه افراشته شوند و تمام ترانه سرایان ایران (و بل که جهان ) یک سال روزه ی سکوت بگیرند! در ادامه می آورند:
به نظر من در بحث تصویب شعر و ترانه و افراد صالحی تصدی کار در این حوزه را بر عهده ندارند تا زمانی که «علی معلم » درشورای شعر صدا و سیما بود، ما به دلیل حضورِ وی ساکت بودیم الان هم که دوستان دیگر آمده اند باز هم مجبور به سکوت هستیم وبه قول «ایرج میرزا» که به «عارف قزوینی » گفت : «تو شاعر نیستی ، تصنیف سازی !» من هم ادعای تصنیف سازی ندارم ! اما واقعاًبرای وضعیت موجود عمیقاً متاسفم
خیلی جالب است ! ایشان به دلیل رفاقت با علی معلم مجبور به سکوت در مقابل وضعیت نابه سامان شورای تلویزیون شدند، بعد ازرفتن علی معلم دوستان دیگر آمدند و باز ایشان را وارد به دندان بر جگر فشردن و ادامه ی سکوت کرده اند، بدون شک با رفتن دوستان امروز هم دوستان دیگری جای آن ها را خواهند گرفت و این شاعرِ متأثر هم چنان مجبور به تحمل سکوت خواهد شد و این گونه که به نظر می رسد هرگز دشمنان ایشان به عضویت شوراهای تصویب شعر درنمی آیند تا مهرِ سکوتشان شکسته شود! پس ایشان اعتراف می کنند که هم پاله گی هایشان متصدیان نظارت بر ترانه هستند و وضعیت امروزِ سیستم های نظارت بر ترانه دست پخت دوستان است !
ترانه و تصنیف سازی را هم عار می دانند و تازه از ایرج میرزا هم برای تأییدِ گفته ی خود مثال می آورند! شاید می خواهند به عضویت شوراها در بی آیند تا به اشعارِ ایرج میرزا برای استفاده در تصنیف مجوز صادر کنند!؟
اگر ترانه سرایی تا این حد کارِ نازل و سخیفی ست پس چرا یک شاعرِ بزرگ (!!!) مثل ایشان وقت خود را گذاشته اند و به جای نوشتن یک شعرِ بالاپسندِ دیگر درباره ی ترانه اظهار نظر کرده اند؟ بخوانیم :
من هیچ موقع در شورای شعر صدا و سیما حضور نداشته ام و دقیقاً الان نمی دانم که چه کسانی و چه تعدادی در آن جا هستند، اما ازعمل کرد اعضا راضی نیستم
جالب این که در دو سطر بالاتر از افراد شوراها به عنوان دوستان دیگرِ خود یاد کرده اند! پس ایشان می دانند که به هر حال هر که عضوِشورای صدا و سیما باشد از دوستان است ! پس دوستان وضعیت ترانه را به سمت بی هویتی سوق داده اند! حیف که دوستند وگرنه شاعرِعظیم مثنوی شیوایی در بابشان می سرود و آن را در مقابل ساختمان جام جم به سبک پر پر زننده ی خود اجرا می کرد! ادامه می دهند:
در حال حاضر افراد کم اطلاع و کم بضاعتی در زمینه ی ترانه سرایی فعال شده اند البته از حضور استادانی مانند «ساعدباقری » دراین شورا بی اطلاع نیستم و قطعاً نام بردگان کسانی نیستند که خائن به ادبیات این مملکت باشند
همین آقای رفیق باز در فاصله ی دو سطر از کیفرخواست خود، ناگهان از خلسه بیرون می آیند و نام یکی از دوستان به یادش می آید و به سرعت ایشان را از اتهام خیانت مبرّا می کنند شانس آوردیم که آقای عزیزی درس قضاوت نخوانده اند وگرنه تا به حال چندین متهم رادر حالت فراموشی به اعدام محکوم کرده بودند و بعد از اجرای حکم به یادِ بی گناهی اَش می اُفتادند! اما جمله ی پایانی این آقا:
متاسفانه بزرگترین خیانت را ترانه سرایان چند سال اخیر به مملکت ما کرده اند
جناب آقای عزیزی ! خیانت را شما و امثال شما به ادبیات مملکت ما کرده اید نه ترانه سرایان ! شما با چهره یی که به عنوان شاعر از خوددر رسانه های عمومی به نمایش گذاشته یید ذهن جامعه را نسبت به شاعر جماعت مخدوش کرده یید! اگر جامعه ی ما امروزه شاعر را موجودی چاپلوس و دست بوس و توسری خور که برای صله لَه لَه می زند می شناسد، گناه آن مستقیماً متوجه شماست ! ترانه سرایانی که شما از آن ها به لفظ خائن نام می برید، که بر پرده ی تلویزیون ظاهر نمی شوند! آن ها با وجودِ شرایط دشوار و وضعیت حسین قلی خانی سیستم های نظارتی با عشق و تعهد به کارِ آفرینش مشغولند بدون این که تریبونی در اختیار داشته باشند! شما هستید که تلویزیون را به عنوان خانه ی دوم خود انتخاب کرده یید! شما کاری کرده یید که جامعه شاعر را موجودی توسری خور و ملنگ بپندارد! پولی که ترانه سرایان در اِزای اجازه ی دادن برای خواندن شعرهایش می گیرد، خیلی پاک تر از آن پول هایی ست که شما برای خواندن شعرهایتان دررسانه های گروهی گرفته یید؟ درباره ی این که چه کسانی بزرگترین خیانت را به ادبیات ما کرده اند آینده گان شهادت خواهند داد نه شاعران تملّق !
* * *
(ادامه در پست بعد)
IR.
انجمن تخصصی آهنگسازی کیوبیس و اف ال استودیو ایران