نتوان بر گرفتنم از خاک
اشک از رخ چکیده را مانم
پیش خوبانم اعتباری نیست
جنس ارزان خریده را مانم
رهی معیری
IR.
انجمن تخصصی آهنگسازی کیوبیس و اف ال استودیو ایران
نتوان بر گرفتنم از خاک
اشک از رخ چکیده را مانم
پیش خوبانم اعتباری نیست
جنس ارزان خریده را مانم
رهی معیری
گــاهــی" سکـــوت" عــلامــت رضــــایـــت نیســـت !شـــایــد کسی دارد خفــــــه می شـــود پـشــت سنگینــی یــک بـغـــض ... !
فروشگاه آنلاین کیوبیس با سیستم پرداخت آنلاین و ارسال به سراسر نقاط ایران ، شهرستانها و روستاها در کمترین زمان ممکن ، فروش vst وی اس تی ارزان و با کیفیت ، فروش سمپل و پلاگین های جدید آهنگسازی
![]()
مرا به مجلس کورام که کرد اینه دار ؟
شکست کار من از عقل روسیاه من است
ز نیش مار چه نالم چو دست بردم پیش
خلاف طینت او نیست، اشتباه من است
هوشنگ ابتهاج
تو کز چشـم و دل مــردم گریزانی چه میـــدانی
حدیث اشــک و آه من برو از باد و باران پرس
جهان ویران کندگر خود بنای تخت جمشیداست
بــرو تاریـخ این دیر کهن از یـــادگـــاران پرس
(شهریار)
هر روز تیمارستانی را روی سرش می گذارد زنی که سالهاست در نوبت پیوند اعصاب است
ساکن گلخن شدم تا صاف کردم سینه را
دادم از خاکستر گلخن صفا آیینه را
پیش رندان حق شناسی در لباسی دیگر است
پر به ما منمای زاهد خرقهٔ پشمینه را
وحشی بافقی
گــاهــی" سکـــوت" عــلامــت رضــــایـــت نیســـت !شـــایــد کسی دارد خفــــــه می شـــود پـشــت سنگینــی یــک بـغـــض ... !
آبرو می رود ای ابر خطاپوش ببار
که به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم
حافظ این خرقه پشمینه مینداز که ما
از پی قافله با آتش آه آمده ایم
حافظ
ماهم که هاله ای به رخ از دود آهش است
دائم گرفته چون دل من روی ماهش است
دیگر نگاه وصف بهاری نمی کند
شرح خزان دل به زبان نگاهش است
استاد شهریار
گــاهــی" سکـــوت" عــلامــت رضــــایـــت نیســـت !شـــایــد کسی دارد خفــــــه می شـــود پـشــت سنگینــی یــک بـغـــض ... !
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی.سپرم
چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست
بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم
بر آستان مرادت گشاده.ام در چشم
که یک نظر فکنی خود فکندی از نظرم
حافظ
در جسم بشری من...
ابدیت تکرار میشود...
به شادی میلاد یک حباب...
و غم ترکیدن حبابی دیگر...
تکرار میشود آری...
زوزه جگر سوز سگهای معصوم غرایزم...
از کشیدن این سورتمه لت و پار...
ما ملک عافیت نه به لشکر گرفته ایم
ما تخت سلطنت نه به بازو نهاده ایم
تا سحر چشم یار چه بازی کند که باز
بنیاد بر کرشمه جادو نهاده ایم
حافظ
منم که شعر و تغزل پناهگاه من است
چنانکه قول و غزل نیز در پناه من است
صفای گلشن دلها به ابر و باران نیست
که این وظیفه محول به اشک و آه من است
استاد شهریار
گــاهــی" سکـــوت" عــلامــت رضــــایـــت نیســـت !شـــایــد کسی دارد خفــــــه می شـــود پـشــت سنگینــی یــک بـغـــض ... !
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من
سال ها شد که منم بر در میخانه مقیم
مگرش خدمت دیرین من از یاد برفت
ای نسیم سحری یاد دهش عهد قدیم
حافظ
فقط اعضا گروه ویژه vip و مدیران قادر به دیدن اسامی بازدیدکنندگان تاپیک هستند